از من و قلبم که پنهان نیست، از چشمت چرا باشد؟


من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست

تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

 شاعری بازیچه دست تو بود...

من این را از شعرهایت خوب فهمیدم!

و بر آهی که از عشق محالی با ریا صد بار سر دادی...

نمیدانم چرا با بغض خندیدم.

و تو در شعرهایت تیز و گستاخ از دلی گفتی که هرگز جام عشقی را نمینوشد...

دلت را خوب میفهمم...

من این بازی نکبت بار مستی های خالی از تماشا را ..

هزاران بار در تحقیر خاموش دلم با خشم کوبیدم.

و تو تنها... سرودی...

نه برای قلب و آئینت...

نه برای اوج پرواز دعا و سوز نفرینت...

که برای عقل مصلحت بینت...

و این توهین به قلبت بود:

که هزاران حرف مفت خالی از جاری شدن را از زبانش مشق میکردی...

"دلت هم بی صدا مبهوت این بازی"

او که حتی لحظه ای از مستی عشقی نلرزیده،

دمی از درد دوری و نبود بی وفایاری نرنجیده،

او که مفهوم شکست و زخم و طعنی را نفهمیده...

چگونه میپذیرد شعرهایت را که با او نه، ولی از اوست؟!!...

کمی بی پرده تر باشم؟؟

کسی از عشق میگوید که عاشق نیست...

کار عاشق ناله و نفرین و هق هق نیست.

چنین لاف دروغ از عشق و دل کافی است...

اینهمه" من" جا برای عشق بازی نیست...

کمی بی پرده تر باشم؟

از من و قلبم که پنهان نیست از چشمت چرا باشد؟

من هم مثل توام؛ به نام عشق میگویم به کام دل

شکایت کرد از من قلبم و این را سرودم بی هراس از خود

تو را اما... نمیدانم...


نظرات شما عزیزان:

ب.ربیعی
ساعت23:01---14 اسفند 1393
کمی بی پرده تر باشم؟
شاعر نیستم اما ادبیات و شعرو می فهمم
خیلی کار درستی
پاسخ: لطف دارین خیلی ممنون.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب:, 15:39 توسط فاطمه صلاحی| |